منتقل کردن پیام کسی به دیگری، پیام رساندن، پیام آوردن، برای مثال گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی - لغت نامه - پیام گزاردن)
منتقل کردن پیام کسی به دیگری، پیام رساندن، پیام آوردن، برای مِثال گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی - لغت نامه - پیام گزاردن)
رسالت. پیام بردن. پیام آوردن. پیام رساندن: هزبرانی که شیران شکارند بپای خود پیام خود گزارند. نظامی. کرا مجال سخن میرود بحضرت دوست مگر نسیم صبا این پیام بگزارد. سعدی. گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبر چشم امیدم براه تا که گزارد پیام. سعدی
رسالت. پیام بردن. پیام آوردن. پیام رساندن: هزبرانی که شیران شکارند بپای خود پیام خود گزارند. نظامی. کرا مجال سخن میرود بحضرت دوست مگر نسیم صبا این پیام بگزارد. سعدی. گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبر چشم امیدم براه تا که گزارد پیام. سعدی
که پیغام گزارد. پیغامبر. پیغمبر. رسول. مبلغ رسالت. پیام گزار. فرستاده: بگزار حق مهرشه ای شه که مه و مهر نزدیک تو از بخت تو پیغام گزاری است. فرخی. پیغام گزار داد پیغام کای طالعتو سنت شده رام. نظامی. در عشق حریف کارش او بود پیغام گزار یارش او بود. نظامی. دیگر آنکه دل ترا پیغام گزاری است و همین تن تو به این قدر و منزلت بی رسولی ممکن نمیشود. (قصص الانبیاء ص 10)
که پیغام گزارد. پیغامبر. پیغمبر. رسول. مبلغ رسالت. پیام گزار. فرستاده: بگزار حق مهرشه ای شه که مه و مهر نزدیک تو از بخت تو پیغام گزاری است. فرخی. پیغام گزار داد پیغام کای طالعتو سنت شده رام. نظامی. در عشق حریف کارش او بود پیغام گزار یارش او بود. نظامی. دیگر آنکه دل ترا پیغام گزاری است و همین تن تو به این قدر و منزلت بی رسولی ممکن نمیشود. (قصص الانبیاء ص 10)